سوغاتی
چند
روزی رها میشی ، از این هوای غربت
باز به خاک وطن میری خوش به حالت
از این اتاق از این چهار دیواری ، از آدمهای خونسرد
از تلخی بی کسی ، می گریزی خوش به حالت
یار و دوست را می بینی ، دست مادرت را می بوسی
وطن را طواف می کنی ، زیارتت قبول
...
سوغاتی چه می خواهی پرسیدی ، سفارش کنم وقتی می آیی
از خاک تبریزم یک مشت برایم بیار
از فامیل و همسایه و مادرم ، از دوست و آشنا و پدرم
از شاگردان مدرسه ام ، خبری برایم بیار
تربیت بازار را که دیدی ، از شیشه گر خانه که گذشتی
از آن شربت خاکشیر ، یک استکان برایم بیار
دلتنگ شدم از هوای زمستانی ، از برف و یخبندانش
از بهار و تابستان وطنم ، یک ذره برایم بیار
+ نوشته شده در پنجشنبه سیزدهم دی ۱۳۸۶ ساعت 18:59 توسط حافظ بگ محمدی
|